پنچری آمبولانس و مرگ درسا کوچولو،راز مطب وحشت را فاش کرد
مادر درسا درباره روایت آنچه برای دخترش رخ داد، میگوید: «ما پیگیر پرونده شکایت هستیم. از دکتر، راننده آمبولانس و راننده اتوبوس شکایت داریم. چرا راننده آمبولانس باید خودروی اورژانس را در خیابان رها کند و داخل بیاید. اگر او بالا سر ماشین بود، این اتفاق نمیافتاد. از دکترش هم شکایت داریم، چون فکر میکنیم او در مرگ بچه ما بیتقصیر نبود. درسا حالش خوب بود، فقط تب داشت. او را پیش این دکتر بردیم و گفت که با عمل ساکشن ریه تمام مخاطهای سینه بچه تخلیه میشود و ماهیچههایش نیز بهتر کار میکند. آنقدر حرف زد تا ما هم پذیرفتیم. او عمل تخلیه را انجام داد، بعد از آن به بچهام سرم زد، اما حساسیت نشان داد. ناگهان لبان دخترم کبود شد و نفسش بالا نیامد. دکتر به من گفت برو و آمپول بتامتازون بگیر. درسا بیماری عضلانی داشت، ولی فلج نبود.
دستها و پاهایش را میتوانست حرکت دهد. من از طریق یکی از آشناهایم با این دکتر آشنا شدم. دکتر میگفت عمل تخلیه میتواند حرکت ماهیچهها را بهتر کند. من روز شنبه بچه را به مطب بردم. بچه وقتی ساکشن شد، تب کرد. مرتب تب میکرد. حتی هنگام ساکشن دو تا از دندانهای دخترم کنده شد. وقتی پرسیدم دکتر گفت که دندانهایش پوسیده بود. یک بچه یک سال و هشت ماهه چرا باید دندانهایش پوسیده باشد. دوباره روز یکشنبه او را به مطب بردم. به دخترم سرم زد.
روز دوشنبه باز هم عمل ساکشن را انجام داد. باز هم روز سهشنبه دخترم تب کرد، میخواستیم او را به بیمارستان ببریم که دکتر گفت به هیچ وجه او را به بیمارستان نبرید. او را به مطب بیاورید من هم خودم را میرسانم. در آنجا دوباره عمل ساکشن را انجام داد و سرم را به دخترم زد. ناگهان نفس بچهام قطع شد. دکتر گفت که به دارو حساسیت داشته است. او حتی یک دستیار هم نداشت و مرتب از ما میخواست فلان کار را انجام دهیم.
حتی به من گفت که برو و یک دستگاه اکسیژن بخر. بچه من جلوی چشمان خودم از دست رفت. دستگاه شوک را به او زدند، اما نفسش بالا نیامد. با اورژانس تماس گرفتیم و آنها آمدند. دخترم دوباره احیا شد. من خیلی خوشحالشدم. وقتی میخواستند او را به بیمارستان ببرند، ناگهان راننده آمد و گفت که ماشین،پنچر شده . به درسا دستگاه وصل بود، برای همین نمیشد او را با خودروی شخصی به بیمارستان ببریم و مجبور شدیم منتظر یک ماشین دیگر باشیم. ۲۰ دقیقه بعد اورژانس آمد و دخترم دیگر علایم حیاتی نداشت. دخترم از نظر عقلی سالم بود، هیچ مشکلی نداشت، همه چی میفهمید و فوقالعاده باهوش بود.»
سبحان کودک دیگری است که چند ماه بعد از روند درمان تحت نظر همین پزشک، جان خود را از دست داد. سبحان بیماری زمینهای به نام میکروسفالی داشت. نفسهای این بچه نیز در مطب همین پزشک قطع شد. مرضیه کریمی مادر سبحان در اینباره به خبرنگار شهروند میگوید: «پسرم بیماری داشت، ولی حالش خوب بود. شنوایی و بینایی داشت، فقط نمیتوانست راه برود و حرف بزند. چون بیماری زمینهای داشت مرتب سرما میخورد.
سیستم ایمنی بدنش خیلی ضعیف بود. نهم مهر پارسال بود که ما او را به مطب همین پزشک بردیم و بدون اینکه رضایت ما را بگیرد، پسرم را برد و ساکشن کرد. من را از اتاق بیرون کرد و گفت که نباید اینجا باشی. سبحان ۵ سال و ۱۱ ماهه بود. از بیرون اتاق مرتب صدای فریادهای بچهام را شنیدم. بعد از یک ساعت در را باز کرد و پسرم را بدون لباس تحویلم داد. گفتم لباسهایش کجاست، گفت خونی شده است. بعد از آن سرمتراپی کرد. پسرم کمی حالش بهتر شد. اما از فردا صبحش که داروها را تهیه کردیم، حال پسرم بد شد.
نمیدانستم باید چطور داروها را به او بدهیم، هرچه با دکتر تماس گرفتیم فایدهای نداشت، برنمیداشت. گلو و دهان پسرم زخم شده بود و عفونتش هر لحظه شدیدتر میشد تا اینکه به مطبش رفتیم. به دکتر گفتم بچه من دارد از دست میرود. گفت نگران نباش. سبحان بهخاطر عفونت تب شدید کرد. شب بود که به مطب رفتیم. کسی آنجا نبود، حتی نگهبانها. آن پزشک دستگاه نبولایزر را به بچهام وصل و هوا را وارد رودههایش کرد.
ناگهان سبحان لبانش کبود شد و شکمش باد کرد، همان لحظه فهمیدم که فوت کرد. دکتر هرچه تلاش کرد که سبحان را احیا کند، فایدهای نداشت. با اورژانس هم تماس گرفتیم و آنها آمدند، ولی پسرم برنگشت. وقتی سبحان را به بیمارستان بردیم و برای دکترها تعریف کردیم، آنها گفتند که اصلا نباید چنین روش درمانی روی بچهام انجام میشد. آنها علت مرگ را مشکوک اعلام کردند. ما نیز شکایت کردیم. پرونده در دادسرای سازمان نظام پزشکی به جریان افتاد. ۱۸ خرداد امسال هم جلسه داشتیم، ولی هنوز هیچ حکمی صادر نشده است. من فقط میخواهم جلوی فعالیت این پزشک گرفته شود و پروانه نظام پزشکیاش باطل شود تا دوباره این اتفاقهای تلخ تکرار نشود. وقتی ماجرای درسا
را شنیدم، خیلی ناراحتشدم و تمام آن لحظات تلخ مرگ بچهام به یادم آمد.»
این زن درباره هزینههای درمان کودکش نیز ادامه میدهد: « من جلسه اول ۳میلیون و خردهای پول پرداخت کردم. بعد از آن هربار ۱۷۰هزار تومان پول ویزیت پرداخت میکردیم. پول داروهایش هم بالای ۷۰۰هزار تومان میشد.»
جانیار هم آبان سال گذشته به مطب این پزشک
رفت و دچار آسیب شد. به گفته مادرش او چند ماه حالوروز بدی داشت و دچار سوختگی شده بود. این مادر نیز میگوید: «جانیار یک سالش بود. از همون روز اول وقتی او را به این مطب بردم و درمانش شروع شد، دچار سوختگی آلتتناسلی شد. بچه من سالم بود و او را برای چکاپ پیش این دکتر بردم، چون چند روز قبلش تب کرده بود، اما تبش هم خوب شده بود.
از طرفی هم چون قد و وزنش خیلی خوب رشد نکرده بود، پیش دکتر بردم تا یک چکاپ کامل داشته باشد. تا رفتیم آنجا گلوی بچه مرا چک کرد و گفت که پر از عفونت است. خیلی تعجب کردم. میگفت اوضاعش بسیار خطرناک است و باید ساکشن شود. گفتم بچه من نمیتواند تحمل کند، گفت اگر این کار را نکنی بچهات دچار لوسمی میشود. این را که گفت، ترسیدم و قبول کردم. حتی عکس یک بچه را به ما نشان داد و گفت که ۶ ماه قبل به پدر و مادرش هشدار دادم، اما آنها قبول نکردند و بچهشان الان مرده است. ما هم ترسیدیم. مجبور شدیم قبول کنیم.
شلنگ را در بینی بچهام فرو و کار ساکشن را شروع کرد تا عفونتش تخلیه شود. بعد از آن بچهام رفت زیر سرم و به او آمپول زد. سهمیلیون تومان پرداخت کردیم. وقتی به خانه برگشتیم حال جانیار بد شد. دهانش زخم بود. روزبهروز حالش بدتر میشد. او را نزد دکتر دیگری بردیم و بچه ما را نجات داد. اگر دوباره پیش همین دکتر میرفتیم و همان اتفاقها میافتاد، الان پسرم زنده نبود. بچه من هنوز هم از دکتر وحشت دارد. شبها کابوس میبیند و حالوروز خوبی ندارد. همان زمان هم در دادسرای نظام پزشکی شکایت کردیم. از وقتی ماجرای درسا را فهمیدم دیوانه شدم. جانیار منم داشت جان میداد، برای همین پیگیر این پرونده هستم.»
یکی دیگر از شاکیان این پرونده که درست سه هفته پیش کودکش را نزد همین پزشک برد، حالا با جدیت پیگیر پرونده است. این مادر نیز خواستار باطلشدن پروانه پزشکی این دکتر است. او نیز روایتی تقریبا مشابه دارد: «فکر میکنم تعداد شاکیهای پرونده این پزشک ۱۰ نفر باشد. سه هفته پیش بود که ویهان من مریض شد. ویهان و کارن دوقلو هستند و خدا بعد از ۱۷ سال آنها را به ما داد. بچه من فقط تب کرده بود. این دکتر را به ما معرفی کردند.
ما هم با او تماسگرفتیم. گفت که تزریقاتی را به خانه ما میفرستد. آنها به خانه آمدند و حتی به کارن که حالش خوب بود هم آمپول زدند. دکتر تلفنی گفت که به او هم باید آمپول بزنید، چون قطعا مریض شده است. بعد از آن از ما خواست که به مطبش برویم. فردایش به مطب رفتیم. به من گفت که ریههای ویهان مشکل دارد و اگر الان درمان نکنم بعدا مبتلا به سرطان خون میشود. من هم قبول کردم و ویهان را ساکشن کرد. بعد از آن نیز به بچهام آمپول کورتون تزریق کرد.
حتی در تمام آن دو ساعتی که بچهام زیر دستش بود، صدای آهنگ را زیاد کرد تا صدای بچهام را نشنوم. همان موقع بچهام دچار تب و اسهال شد. وقتی اعتراض کردم، گفت بچهات را بردار و برو. من او را معالجه کردم، ولی اگر راضی نیستی برو. میگفت غدد لنفاوی بچهات گره خورده و در آینده ممکن است که دچار سرطان خون شود. همین حرفها را زد که قبول کردم بچهام زیر دستش برود.
حتی بچهام یک لحظه چشمانش سفید شد و داشت میمیرد. خیلی حالم بد شده بود. بعد از آن درمان هم دماغ و دهانش مرتب خسخس میکرد. دچار مشکل تنفسی شد. مطمئنم که اگر ادامه میدادم یک روز در میان میخواست بچه مرا ساکشن کند. میگفت باید مرتب او را به اینجا بیاوری. من هم قبول نکردم. با شوهرم از او شکایت کردیم. الان پرونده نیز در نظام پزشکی است. شنبه بود که زنگ زدم تا پیگیر پروندهام شوم. سهشنبه درسا فوت کرد. هنوز هم باورم نمیشود. خدا به مادر درسا صبر بدهد. اگر بچهام را دوباره پیش این پزشک برده بودم الان زنده نبود.»